این جمعه هم گذشت، تو اما نیامدی پایانِ سبز قصه دنیا، نیامدی
مانده ست دل اسیر هزاران سؤال تلخ ای پاسخ هر آنچه معمّا، نیامدی
کِز کرده اند پنجره ها در غبار خویش ای آفتاب روشنِ فردا، نیامدی
افسرده دل به دامن تفتیده کویر ای روح آسمانی دریا، نیامدی
ای حسّ پاکِ گم شده روح روزگار زیباترین بهانه دنیا نیامدی
ای از تبار آینه ها، ای حضورسبز ای آخرین ذخیره طاها نیامدی
این جمعه هم گذشت و غزل ناتمام ماند این است قسمتِ دلِ من، تا نیامدی
اللهم عجل لولیک الفرج
تقصیر من است اینکه کم می آیی....
هرگاه شدم اسیر غم می آیی......
این جمعه و جمعه های دیگر حرف است....
آدم بشوم سه شنبه هم می آیی....
اللهم عجل لولیک الفرج
هرچند که خسته ایم از این حال ....نیا
شرمنده اگر ندارد اشکال .....نیا
ما خط تمام نامه هامان کوفیست...
آقای گلم زبان من لال ...نیا
اللهم عجل لولیک الفرج
تا فصل وصال منتظر خواهم ماند...
تا دیدن یار منتظر خواهم ماند...
در غیبت او اگر مرا دار زنند...
بر چوبه دار منتظر خواهم ماند....
اللهم عجل لولیک الفرج
همه عبدیم و تو مولا بابی انت و امی
بتو داریم تولاّ بابی انت و امی
از غم اینکه بمیرم و نبینم جمالت
همه نالیم به شبها بابی انت و امی
ای اثر بخش دعا خود تو دعا کن که سر آید
دگر این غیبت کبری بابی انت و امی
طعنه ی خصم ز یکسو غم روی تو ز یکسو
کرده خونین دل ما را بابی انت و امی
الهم عجل لولیک الفرج
این همه لاف زن و مدعی اهل ظهور
پس چرا یار نیامد که نثارش باشیم؟
سالها منتظر سیصد و اندی مرد است
انقدر مرد نبودیم که یارش باشیم؟
اگر آمد؛خبر رفتن ما را بدهید
به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم.
اللهم عجل لولیک الفرج
هنگامه ظهورت نازنین مهدی ام:
از مزرعه های کوچک بعضی ها
برچیده شود مترسک بعضی ها
آقا خودمانیم چه کیفی دارد
وقتی بزنی به برجک بعضی ها
اللهم عجل لولیک الفرج
صبحِ بی تو، رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بیتو حتی مهربانی حالتی از کینه دارد
بیتو میگویند: تعطیل است کارِ عشق بازی
عشق، اما کی خبر از شنبه و آدینه دارد
جُغد، بر ویرانه میخواند به انکارِ تو اما
خاک این ویرانهها، بویی از آن ویرانه دارد
خواستم از رنجشِ دوری بگویم، یادم آمد
عشق با آزار، خویشاوندی دیرینه دارد
رویِ آنم نیست تا در آرزو، دستی برآرم
ای خوش آن دستی که رنگِ آبرو از پینه دارد
در هوای عشقِ تو پر می زند با بی قراری
آن کبوترْ چاهیِ زخمی که او در سینه دارد
ناگهان قفلِ بزرگ تیرگی را میگشاید
آن که در دستش کلید شهر پر آیینه دارد
اللهم عجل لولیک الفرج
در انتظار ظهورت چه رنج ها كه كشیدیم برفت عمر و نشد بارور درخت امیدم
به یاد دیدن رویت چه ناله ها كه نكـردم ز گلستان جمالت گلی دریغ نچـیدم
شبان تیره بسی خون دل زدیده فشانـدم دریغ و درد كه جز سوز و ساز هیچ ندیدم
به هر كجا گذر شد سراغ وصل تو جستـم ز فرط شوق لقایت به كوه و دشت دویدم
ز هر كه بوی ببردم كه ره به سوی تو دارد به عجز ولا به لقای تو را از او طلبیدم
دل شكسته و چشم پر آب و حال پریشـان به یاد وصل تو شاها طمع ز خلق بریدم
شها تو آگهی از سوزش دل من حیران در انتظار لقایت به آرزو نرسیدم
اللهم عجل لولیک الفرج
(بوی باران)
بوی باران میـدهد امشب هـوای انتـظار
چتر دل را میگشــایم در هـوای انتـظار
پر شـده از ابر هجـرت آسـمان اشـتیاق
میـدهم تـاوان هجـرت در ازای انتـظار
میـزنم قـاب خیـالت را به دیــوار دلم
می نشینم سـر به دیوار از جفـای انتـظار
حجمی از یادت نمـایان شد ز پشت پنجره
میـرسد از پشت در اینك صـدای انتـظار
یـاد تـو گل كرده امشب تا به گلـدان دلم
پر كشـد بـوی نجیبت در فضـای انتـظار
بسكه چشم من ز لای در به سوی كوچه است
جـا گرفته در نگــاهم رد پـای انتـظار
من «رهــا» سـازم عنان اختـیارم را دگر
تـا فـدا سـازد وجودش را بـرای انتـظار
اللهم عجل لولیک الفرج
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
اکسیر من نه این که مرا شعر تازه ای نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
درشعر من حقیقت یک ماجرا کم است
تا این غزل شبیه غزل های من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است
گاهی ترا کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است
خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است
اللهم عجل لولیک الفرج
عمری در انتظار نشستم نیامدی
دل را به روی غیر تو بستم نیامدی
دل را برای آمدنت ،مهربان من
روزی هزار مرتبه شکستم نیامدی
امروز هم که با همه بی پناهیم
عاشق تر از همیشه هستم نیامدی
گفتم اگر بیایی ای مهربانترین
بعد خدا تو را می پرستم نیامدی
گفتند سبزپوش تو از کعبه می رسد
هرجمعه رو به قبله نشستم نیامدی
عمری در انتظار نشستم نیامدی
دل را به روی غیر تو بستم نیامدی
دل را برای آمدنت ،مهربان من
روزی هزار مرتبه شکستم نیامدی
امروز هم که با همه بی پناهیم
عاشق تر از همیشه هستم نیامدی
گفتم اگر بیایی ای مهربانترین
بعد خدا تو را می پرستم نیامدی
گفتند سبزپوش تو از کعبه می رسد
هرجمعه رو به قبله نشستم نیامدی
اللهم عجل لولیک الفرج
تو از تبار بهاری چگونه بی تو بمانم
شمیم عاطفه داری چگونه بی تو بمانم
تواز سلاله نوری تو آفتاب حضوری
به رخش صبح سواری چگونه بی تو بمانم
تویی که باده نابی و گر نه بی تو چه سخت است
تمام عمر خماری چگونه بی تو بمانم
ببار ابر بهاری هنوز شهره شهر است
کرامتی که تو داری چگونه بی تو بمانم
بیا به خانه دلها که در فراق تو دل را
نمانده است قراری چگونه بی تو بمانم
اللهم عجل لولیک الفرج
خسته از همسفر و شهر و دیار / خسته از این شب غمدیده و تار
خسته از قحطی باران و نگاه / بر کویر دل خشکیده ببار
خسته ام از گذر ثانیه ها / خسته از جاده ی بی اسب و سوار
خسته از دوختن چشم به راه / مژه هامان شده پر گرد و غبار
خسته از سوزش سرمای شدید / خسته از غیبت باران و بهار
مغرب شب زده را مشرق کن / بزن آن پرده ی غیبت به کنار
اللهم عجل لولیک الفرج
جمعه یعنى یک غزل دلواپسى***جمعه یعنى گریه هاى بى کسى
جمعه یعنى روح سبز انتظار***جمعه یعنى لحظه هاى بى قرار
بى قرار بى قراریهاى آب***جمعه یعنى انتظار آفتاب
جمعه یعنى ندبه اى در هجر دوست***جمعه خود ندبه گر دیدار اوست
جمعه یعنى لاله ها دلخون شوند***از غم او بیدها مجنون شوند
جمعه یعنى یک کویر بى قرار***از عطش سرخ و دلش در انتظار
انتظار قطره اى باران عشق***تا فرو شوید غم هجران عشق
جمعه یعنى بغض بى رنگ غزل***هق هق بارانى چنگ غزل
زخمه اى از جنس غم بر تار دل***تا فرو شوید غم هجران دل
جمعه یعنى روح سبز انتظار***جمعه یعنى لحظه هاى بى قرار
بى قرار بى قراریهاى آب***جمعه یعنى انتظار آفتاب
لحظه لحظه بوى ظهور مى آید***عطر ناب گل حضور مى آید
سبز مردى از قبیله عشق***ساده و سبز و صبور مى آید
اللهم عجل لولیک الفرج
قا اجازه! خسته ام از اين همه فريب،
از هاي و هوي مردم اين شهر نا نجيب.
آقا اجازه! پنجره ها سنگ گشته اند،
ديوارهاي سنگي از کوچه بي نصيب.
آقا اجازه! باز به من طعنه مي زنند
عاشق نديده هاي پر از نفرت رقيب.
«شيرين»ي وجود مرا «تلخ» مي کنند
«فرهاد»هاي کينه پرست پر از فريب!
آقا اجازه! «گندم» و «حوا» بهانه بود،
«آدم» نمي شويم! بيا: ماجراي «سيب»!
باشد! سکوت مي کنم اما خودت ببين..!
آقا اجازه! منتظرند اينهمه غريب....
اللهم عجل لولیک الفرج
گر چه پیمان را شکستم بر سر پیمانه ام
با همه بد عهدی ام آن عاشق دیوا نه ام
گر به ظاهر دورم از در گاه تو ای نازنین
باز هم مشتاق روی دلکش جانا نه ام
از در میخانه ات ای شاهد خوبان مران
با همه عصیان همان دردی کش میخانه ام
پرده بردار از رخ زیبا که مشتاق تو ام
آن رخ زیبا ندیده ،واله ودیوانه ام
پادشاه جودی و ما بنده در گاه تو
منتظر بر درگهت ،زان بخشش شاهانه ام
در میان بحر هجران غوطه ور گشتم ولی
باز هم در جستجوی گوهر دردانه ام
همچون من هرگز نباشد بر درت پیمان شکن
لیک با الطاف غیر از تو، شها! بیگانه ام
چون که لطف توست تنها ضامن رسوایی ام
ور نه آن گردم که افشان در دل ویرانه ام
انتظارت بیش از حد شد ،تحمل تا به کی؟
آفتا با! بهر دیدار رخت پروانه ام
واله و«شیدا » ومستم لیک ،محتاج توام
یک نظر بر من نما، ای عارف فرزانه ام!
اللهم عجل لولیک الفرج
دلم مثل غروب جمعه ها دارد هوایت را
کجا واکرده ای این بار گیسوی رهایت را؟
کجا سر در گریبان بردی و یاد من افتادی
که پنهان کرده باشی گریه های های هایت را
خیابان «ولی عصر» بی شک جای خوبی نیست
که در بین صداها گم کنی بغض صدایت را
تو هم در این غریبستان وطن داری و می دانی
بریده روزگار بی تو صبر آشنایت را
نسیمی از نفس افتاده ام از نیل ردّم کن
رها کن در میان خدعه ماران عصایت را
نمی خواهم بجنگم در رکابت... مرگ می خواهم
به شمشیر لقا از پی بخشیدم عطایت را
فقط یک بار از چشمان اشک آلود من بگذر
که موجا موج هر پلکم ببوسد جای پایت را...
... گل امّید را در روز بی خورشید خیری نیست
شب است و می کشی روی سر دنیا عبایت را
اللهم عجل لولیک الفرج
نظرات شما عزیزان: